وقتی به دنیا می آئیم در گوشمان اذان می گویند و وقتی می میریم بر بدنمان نماز می خوانند زندگی جقدر کوتاهست به اندازه فاصله اذان تا نماز
تو این دنیای نامرد یک دختر نابینا بود که یک دوست پسر داشت و دختر دوست خود را بسیار دوست می داشت و به او می گفت اگر من دو تا چشم داشتم برای همیشه با تو می موندم یکروز یکنفر پیدا شد که چشاشو به دختر داد و دختر هنگامی که توانست دوست پسرش را ببیند دید که اونم نابیناست به پسر گفت دیگه نمی خوامت از پیش من برو پسر وقتی داشت می رفت لبخند تلخی زد و با اشک گفت مواظب چشمهای من باش.
آبیتر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه قریبیم شاید که خدا خاست که دلتنگ بمیریم.
دوست خوب کسی است که بتوانیم باهاش روی یک نیمکت بشینیم و چیزی نگیم وقتی داری دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی
دنبال کسی نباش که بتوانی با اون زندگی کنی بلکه دنبال کسی باش که نتونی بدون اون زندگی کنی.
خورشید غروب کرد آفتابگردان بدنبال آفتاب می گشت ناگهان ستاره ای چشمک زد و آفتابگردان سرش را پایین گرداند آری گلها هرگز خیانت نمیکنند.
زهره- لیلا